وز انجا بیامد به پرده‌سرای

بیاورد صندوق هشتاد جفت همه بند صندوقها در نهفت
صد و شست مرد از یلان برگزید کزیشان نهانش نیاید پدید
تنی بیست از نامداران خویش سرافراز و خنجرگزاران خویش
بفرمود تا بر سر کاروان بوند آن گرانمایگان ساروان
به پای اندرون کفش و در تن گلیم به بار اندرون گوهر و زر و سیم
سپهبد به دژ روی بنهاد تفت به کردار بازارگانان برفت
همی راند با نامور کاروان یلان سرافراز چون ساروان
چو نزدیک دژ شد برفت او ز پیش بدید آن دل و رای هشیار خویش
چو بانگ درای آمد از کاروان همی رفت پیش اندرون ساروان
به دژ نامدارن خبر یافتند فراوان بگفتند و بشتافتند
که آمد یکی مرد بازارگان درمگان فرو شد به دینارگان
بزرگان دژ پیش باز آمدند خریدار و گردن‌فراز آمدند
بپرسید هریک ز سالار بار کزین بارها چیست کاید به کار
چنین داد پاسخ که باری نخست به تن شاه باید که بینم درست
توانایی خویش پیدا کنم چو فرمان دهد دیده دریا کنم
شتربار بنهاد و خود رفت پیش که تا چون کند تیز بازار خویش
یکی طاس پر گوهر شاهوار ز دینار چندی ز بهر نثار
که بر تافتش ساعد و آستین یکی اسپ و دو جامه دیبای چین
بران طاس پوشیده‌تایی حریر حریر از بر و زیر مشک و عبیر
به نزدیک ارجاسپ شد چاره‌جوی به دیبا بیاراسته رنگ و بوی