برانی برین گونه فرسنگ چل
|
|
نه با اسپ تاو و نه با مرد دل
|
وزانجا به روییندژ آید سپاه
|
|
ببینی یک مایهور جایگاه
|
زمینش به کام نیاز اندر است
|
|
وگر باره با مه به راز اندر است
|
بشد بامش از ابر بارندهتر
|
|
که بد نامش از ابر برندهتر
|
ز بیرون نیابد خورش چارپای
|
|
ز لشکر نماند سواری به جای
|
از ایران و توران اگر صدهزار
|
|
بیایند گردان خنجرگزار
|
نشینند صد سال گرداندرش
|
|
همی تیرباران کنند از برش
|
فراوان همانست و کمتر همان
|
|
چو حلقهست بر در بد بدگمان
|
چو ایرانیان این بد از گرگسار
|
|
شنیدند و گشتند با درد یار
|
بگفتند کای شاه آزادمرد
|
|
بگرد بال تا توانی مگرد
|
اگر گرگسار این سخنها که گفت
|
|
چنین است این خود نماند نهفت
|
بدین جایگه مرگ را آمدیم
|
|
نه فرسودن ترگ را آمدیم
|
چنین راه دشوار بگذاشتی
|
|
بلای دد و دام برداشتی
|
کس از نامداران و شاهان گرد
|
|
چنین رنجها برنیارد شمرد
|
که پیش تو آمد بدین هفتخوان
|
|
برین بر جهان آفرین را بخوان
|
چو پیروزگر بازگردی به راه
|
|
به دل شاد و خرم شوی نزد شاه
|
به راهی دگر گر شوی کینهساز
|
|
همه شهر توران برندت نماز
|
بدین سان که گوید همی گرگسار
|
|
تن خویش را خوارمایه مدار
|
ازان پس که پیروز گشتیم و شاد
|
|
نباید سر خویش دادن به باد
|
چو بشنید اینگونه زیشان سخن
|
|
شد آن تازه رویش ز گردان کهن
|