بدان ای نبرده کی نامجوی
|
|
چو در رزم روی اندر آری بروی
|
بدانگه کجا بانگ و ویله کنند
|
|
تو گویی همی کوه را برکنند
|
به پیش اندر آیند مردان مرد
|
|
هوا تیره گردد ز گرد نبرد
|
جهان را ببینی بگشته کبود
|
|
زمین پر ز آتش هوا پر زدود
|
وزان زخم آن گرزهای گران
|
|
چنان پتک پولاد آهنگران
|
به گوش اندر آید ترنگا ترنگ
|
|
هوا پر شده نعرهی بور و خنگ
|
شکسته شود چرخ گردونها
|
|
زمین سرخ گردد از ان خونها
|
تو گویی هوا ابر دارد همی
|
|
وزان ابر الماس بارد همی
|
بسی بی پدر گشته بینی پسر
|
|
بسی بی پسر گشته بینی پدر
|
نخستین کس نامدار اردشیر
|
|
پس شهریار آن نبرده دلیر
|
به پیش افگند اسپ تازان خویش
|
|
به خاک افگند هر ک آیدش پیش
|
پیاده کند ترک چندان سوار
|
|
کز اختر نباشد مر آن را شمار
|
ولیکن سرانجام کشته شود
|
|
نکونامش اندر نوشته شود
|
دریغ آنچنان مرد نام آورا
|
|
ابا رادمردان همه سرورا
|
پس آزاده شیدسپ فرزند شاه
|
|
چو رستم درآید به روی سپاه
|
پس آنگاه مر تیغ را برکشد
|
|
بتازد بسی اسپ و دشمن کشد
|
بسی نامداران و گردان چین
|
|
که آن شیر مرد افگند بر زمین
|
سرانجام بختش کند خاکسار
|
|
برهنه کند آن سر تاجدار
|
بیاید پس آنگاه فرزند من
|
|
ببسته میان را جگر بند من
|
ابر کین شیدسپ فرزند شاه
|
|
به میدان کند تیز اسپ سیاه
|