همان چون بگفت این سخن شهریار

چنین تا بدانستی آن گرگسار که گردن نیازد ابا شهریار
بینداخت نامه بگفتا روید مرین را سوی ترک جادو برید
بگویید هوشت فراز آمدست به خون و به خاکت نیاز آمدست
زده باد گردنت خسته میان به خاک اندرون ریخته استخوان
درین ماه ار ایدونک خواهد خدای بپوشم به رزم آهنینه قبای
به توران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه