گفتار اندر داستان فرود سیاوش

همو مرد جنگست و گرد و سوار بگوهر بزرگ و بتن نامدار
براه بیابان بباید شدن نه نیکو بود راه شیران زدن
چنین گفت پس طوس با شهریار که از رای تو نگذرد روزگار
براهی روم کم تو فرمان دهی نیاید ز فرمان تو جز بهی
سپهبد بشد تیز و برگشت شاه سوی کاخ با رستم و با سپاه
یکی مجلس آراست با پیلتن رد و موبد و خسرو رای زن
فراوان سخن گفت ز افراسیاب ز رنج تن خویش وز درد باب
ز آزردن مادر پارسا که با ما چه کرد آن بد پرجفا
مرا زی شبانان بی‌مایه داد ز من کس ندانست نام و نژاد
فرستادم این بار طوس و سپاه ازین پس من و تو گذاریم راه
جهان بر بداندیش تنگ آوریم سر دشمنان زیر سنگ آوریم
ورا پیلتن گفت کین غم مدار به کام تو گردد همه روزگار
وزان روی منزل بمنزل سپاه همی رفت و پیش‌اندر آمد دو راه
ز یک سو بیابان بی آب و نم کلات از دگر سوی و راه چرم
بماندند بر جای پیلان و کوس بدان تا بیاید سپهدار طوس
کدامین پسند آیدش زین دو راه بفرمان رود هم بران ره سپاه
چو آمد بر سرکشان طوس نرم سخن گفت ازان راه بی‌آب و گرم
بگودرز گفت این بیابان خشک اگر گرد عنبر دهد باد مشک
چو رانیم روزی به تندی دراز بب و بسایش آید نیاز
همان به که سوی کلات و چرم برانیم و منزل کنیم از میم