پادشاهی کیخسرو شصت سال بود

چو جم و فریدون بیاراست گاه ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
جهان شد پر از خوبی و ایمنی ز بد بسته شد دست اهریمنی
فرستادگان آمد از هر سوی ز هر نامداری و هر پهلوی
پس آگاهی آمد سوی نیمروز بنزد سپهدار گیتی‌فروز
که خسرو ز توران به ایران رسید نشست از بر تخت کو را سزید
بیاراست رستم به دیدار شاه ببیند که تا هست زیبای گاه
ابا زال، سام نریمان بهم بزرگان کابل همه بیش و کم
سپاهی که شد دشت چون آبنوس بدرید هر گوش ز اوای کوس
سوی شهر ایران گرفتند راه زواره فرامرز و پیل و سپاه
به پیش اندرون زال با انجمن درفش بنفش از پس پیلتن
پس آگاهی آمد بر شهریار که آمد ز ره پهلوان سوار
زواره فرامرز و دستان سام بزرگان که هستند با جاه و نام
دل شاه شد زان سخن شادمان سراینده را گفت کاباد مان
که اویست پروردگار پدر وزویست پیدا به گیتی هنر
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس برفتند با نای رویین و کوس
تبیره برآمد ز درگاه شاه همه برنهادند گردان کلاه
یکی لشکر از جای برخاستند پذیره شدن را بیاراستند
ز پهلو به پهلو پذیره شدند همه با درفش و تبیره شدند
برفتند پیشش به دو روزه راه چنین پهلوانان و چندین سپاه
درفش تهمتن چو آمد پدید به خورشید گرد سپه بردمید