چنان دید گودرز یک شب به خواب

چنان دید گودرز یک شب به خواب که ابری برآمد ز ایران پرآب
بران ابر باران خجسته سروش به گودرز گفتی که بگشای گوش
چو خواهی که یابی ز تنگی رها وزین نامور ترک نر اژدها
به توران یکی نامداری نوست کجا نام آن شاه کیخسروست
ز پشت سیاوش یکی شهریار هنرمند و از گوهر نامدار
ازین تخمه از گوهر کیقباد ز مادر سوی تور دارد نژاد
چو آید به ایران پی فرخش ز چرخ آنچ پرسد دهد پاسخش
میان را ببندد به کین پدر کند کشور تور زیر و زبر
به دریای قلزم به جوش آرد آب نخارد سر از کین افراسیاب
همه ساله در جوشن کین بود شب و روز در جنگ بر زین بود
ز گردان ایران و گردنکشان نیابد جز از گیو ازو کس نشان
چنین است فرمان گردان سپهر بدو دارد از داد گسترده مهر
چو از خواب گودرز بیدار شد نیایش کنان پیش دادار شد
بمالید بر خاک ریش سپید ز شاه جهاندار شد پرامید
چو خورشید پیدا شد از پشت زاغ برآمد به کردار زرین چراغ
سپهبد نشست از بر تخت عاج بیاراست ایوان به کرسی ساج
پر اندیشه مر گیو را پیش خواند وزان خواب چندی سخنها براند
بدو گفت فرخ پی و روز تو همان اختر گیتی افروز تو
تو تا زادی از مادر به آفرین پر از آفرین شد سراسر زمین
به فرمان یزدان خجسته سروش مرا روی بنمود در خواب دوش