ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
|
|
برفتند با کاویانی درفش
|
برآمد خروش سپاه از دو روی
|
|
جهان شد پر از مردم جنگجوی
|
خور و ماه گفتی به رنگ اندرست
|
|
ستاره به چنگ نهنگ اندرست
|
سپهدار ترکان برآراست جنگ
|
|
گرفتند گوپال و خنجر به چنگ
|
بیامد سوی میمنه بارمان
|
|
سپاهی ز ترکان دنان و دمان
|
سوی میسره کهرم تیغزن
|
|
به قلب اندرون شاه با انجمن
|
وزین روی رستم سپه برکشید
|
|
هوا شد ز تیغ یلان ناپدید
|
بیاراست بر میمنه گیو و طوس
|
|
سواران بیدار با پیل و کوس
|
چو گودرز کشواد بر میسره
|
|
هجیر و گرانمایگان یکسره
|
به قلب اندرون رستم زابلی
|
|
زرهدار با خنجر کابلی
|
تو گفتی نه شب بود پیدا نه روز
|
|
نهان گشت خورشید گیتیفروز
|
شد از سم اسپان زمین سنگ رنگ
|
|
ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ
|
تو گفتی هوا کوه آهن شدست
|
|
سر کوه پر ترگ و جوشن شدست
|
به ابر اندر آمد سنان و درفش
|
|
درفشیدن تیغهای بنفش
|
بیامد ز قلب سپه پیلسم
|
|
دلش پر ز خون کرده چهره دژم
|
چنین گفت با شاه توران سپاه
|
|
کهای پرهنر خسرو نیکخواه
|
گر ایدونک از من نداری دریغ
|
|
یکی باره و جوشن و گرز و تیغ
|
ابا رستم امروز جنگ آورم
|
|
همه نام او زیر ننگ آورم
|
به پیش تو آرم سر و رخش او
|
|
همان خود و تیغ جهان بخش او
|
ازو شاد شد جان افراسیاب
|
|
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
|