چو افگند خور سوی بالا کمند

یکی برز خورشید پیکر درفش سرش ماه زرین غلافش بنفش
به قلب سپاه اندرون جای کیست ز گردان ایران ورا نام چیست
بدو گفت کان شاه ایران بود بدرگاه او پیل و شیران بود
وزان پس بدو گفت بر میمنه سواران بسیار و پیل و بنه
سراپرده‌ای بر کشیده سیاه زده گردش اندر ز هر سو سپاه
به گرد اندرش خیمه ز اندازه بیش پس پشت پیلان و بالاش پیش
زده پیش او پیل پیکر درفش به در بر سواران زرینه کفش
چنین گفت کان طوس نوذر بود درفشش کجاپیل‌پیکر بود
دگر گفت کان سرخ پرده‌سرای سواران بسی گردش اندر به پای
یکی شیر پیکر درفشی به زر درفشان یکی در میانش گهر
چنین گفت کان فر آزادگان جهانگیر گودرز کشوادگان
بپرسید کان سبز پرده‌سرای یکی لشکری گشن پیشش به پای
یکی تخت پرمایه اندر میان زده پیش او اختر کاویان
برو بر نشسته یکی پهلوان ابا فر و با سفت و یال گوان
ز هر کس که بر پای پیشش براست نشسته به یک رش سرش برتر است
یکی باره پیشش به بالای اوی کمندی فرو هشته تا پای اوی
برو هر زمان برخروشد همی تو گویی که در زین بجوشد همی
بسی پیل برگستوان‌دار پیش همی جوشد آن مرد بر جای خویش
نه مردست از ایران به بالای اوی نه بینم همی اسپ همتای اوی
درفشی بدید اژدها پیکرست بران نیزه بر شیر زرین سرست