خبر شد به نزدیک افراسیاب

به توران چو هومان و چون بارمان دلیر و سپهبد نبد بی‌گمان
فرستادم اینک به فرمان تو که باشند یک چند مهمان تو
اگر جنگ جویی تو جنگ آورند جهان بر بداندیش تنگ آورند
چنین نامه و خلعت شهریار ببردند با ساز چندان سوار
به سهراب آگاهی آمد ز راه ز هومان و از بارمان و سپاه
پذیره بشد بانیا همچو باد سپه دید چندان دلش گشت شاد
چو هومان ورا دید با یال و کفت فروماند هومان ازو در شگفت
بدو داد پس نامه‌ی شهریار ابا هدیه و اسپ و استر به بار
جهانجوی چون نامه‌ی شاه خواند ازان جایگه تیز لشکر براند
کسی را نبد پای با او بجنگ اگر شیر پیش آمدی گر پلنگ
دژی بود کش خواندندی سپید بران دژ بد ایرانیان را امید
نگهبان دژ رزم دیده هجیر که با زور و دل بود و با دار و گیر
هنوز آن زمان گستهم خرد بود به خردی گراینده و گرد بود
یکی خواهرش بود گرد و سوار بداندیش و گردنکش و نامدار
چو سهراب نزدیکی دژ رسید هجیر دلارو سپه را بدید
نشست از بر بادپای چو گرد ز دژ رفت پویان به دشت نبرد
چو سهراب جنگ‌آور او را بدید برآشفت و شمشیر کین برکشید
ز لشکر برون تاخت برسان شیر به پیش هجیر اندر آمد دلیر
چنین گفت با رزم‌دیده هجیر که تنها به جنگ آمدی خیره خیر
چه مردی و نام و نژاد تو چیست که زاینده را بر تو باید گریست