فروماند کاووس و تشویر خورد
|
|
ازان نامداران روز نبرد
|
بسیچید و اندر عماری نشست
|
|
پشیمانی و درد بودش بدست
|
چو آمد بر تخت و گاه بلند
|
|
دلش بود زان کار مانده نژند
|
چهل روز بر پیش یزدان به پای
|
|
بپیمود خاک و بپرداخت جای
|
همی ریخت از دیدگان آب زرد
|
|
همی از جهانآفرین یاد کرد
|
ز شرم از در کاخ بیرون نرفت
|
|
همی پوست گفتی برو بر به کفت
|
همی ریخت از دیده پالوده خون
|
|
همی خواست آمرزش رهنمون
|
ز شرم دلیران منش کرد پست
|
|
خرام و در بار دادن ببست
|
پشیمان شد و درد بگزید و رنج
|
|
نهاده ببخشید بسیار گنج
|
همی رخ بمالید بر تیره خاک
|
|
نیایش کنان پیش یزدان پاک
|
چو بگذشت یک چند گریان چنین
|
|
ببخشود بر وی جهانآفرین
|
یکی داد نو ساخت اندر جهان
|
|
که تابنده شد بر کهان و مهان
|
جهان گفتی از داد دیبا شدست
|
|
همان شاه بر گاه زیبا شدست
|
ز هر کشوری نامور مهتری
|
|
که بر سر نهادی بلند افسری
|
به درگاه کاووس شاه آمدند
|
|
وزان سرکشیدن به راه آمدند
|
زمانه چنان شد که بود از نخست
|
|
به آب وفا روی خسرو بشست
|
همه مهتران کهتر او شدند
|
|
پرستنده و چاکر او شدند
|
کجا پادشا دادگر بود و بس
|
|
نیازش نیاید بفریادرس
|
بدین داستان گفتم آن کم شنود
|
|
کنون رزم رستم بباید سرود
|