فرستاده شد نزد قیصر ز شاه

که ایران بپرداز و بیشی مجوی سر ما شد از تو پر از گفت‌وگوی
ترا شهر توران بسندست خود به خیره همی دست یازی ببد
فزونی مجوی ار شدی بی‌نیاز که درد آردت پیش رنج دراز
ترا کهتری کار بستن نکوست نگه داشتن بر تن خویش پوست
ندانی که ایران نشست من‌ست جهان سر به سر زیر دست من‌ست
پلنگ ژیان گرچه باشد دلیر نیارد شدن پیش چنگال شیر
چو آگاهی آمد به افراسیاب سرش پر ز کین گشت و دل پرشتاب
فرستاد پاسخش کاین گفت‌وگوی نزیبد جز از مردم زشت خوی
ترا گر سزا بودی ایران بدان نیازت نبودی به مازندران
چنین گفت کایران دو رویه مراست بباید شنیدن سخنهای راست
که پور فریدون نیای من‌ست همه شهر ایران سرای من‌ست
و دیگر به بازوی شمشیرزن تهی کردم از تازیان انجمن
به شمشیر بستانم از کوه تیغ عقاب اندر آرم ز تاریک میغ
کنون آمدم جنگ را ساخته درفش درفشان برافراخته
فرستاده برگشت مانند باد سخنها به کاووس کی کرد یاد
چو بشنید کاووس گفتار اوی بیاراست لشکر به پیکار اوی
ز بربر بیامد سوی سوریان یکی لشکری بی‌کران و میان
به جنگش بیاراست افراسیاب به گردون همی خاک برزد ز آب
جهان کر شد از ناله‌ی بوق و کوس زمین آهنین شد هوا آبنوس
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ همی موج خون خاست از دشت جنگ