خبر شد بدیشان که کاووس شاه
|
|
برآمد ز آب زره با سپاه
|
همآواز گشتند یک با دگر
|
|
سپه را سوی بربر آمد گذر
|
یکی گشت چندان یل تیغزن
|
|
به بربرستان در شدند انجمن
|
سپاهی که دریا و صحرا و کوه
|
|
شد از نعل اسپان ایشان ستوه
|
نبد شیر درنده را خوابگاه
|
|
نه گور ژیان یافت بر دشت راه
|
پلنگ از بر سنگ و ماهی در آب
|
|
هم اندر هوا ابر و پران عقاب
|
همی راه جستند و کی بود راه
|
|
دد و دام را بر چنان رزمگاه
|
چو کاووس لشکر به خشکی کشید
|
|
کس اندر جهان کوه و صحرا ندید
|
جهان گفتی از تیغ وز جوشن است
|
|
ستاره ز نوک سنان روشن است
|
ز بس خود زرین و زرین سپر
|
|
به گردن برآورده رخشان تبر
|
تو گفتی زمین شد سپهر روان
|
|
همی بارد از تیغ هندی روان
|
ز مغفر هوا گشت چون سندروس
|
|
زمین سر به سر تیره چون آبنوس
|
بدرید کوه از دم گاودم
|
|
زمین آمد از سم اسپان به خم
|
ز بانگ تبیره به بربرستان
|
|
تو گفتی زمین گشت لشکرستان
|
برآمد ز ایران سپه بوق و کوس
|
|
برون رفت گرگین و فرهاد و طوس
|
وزان سوی گودرز کشواد بود
|
|
چو گیو و چو شیدوش و میلاد بود
|
فگندند بر یال اسپان عنان
|
|
به زهر آب دادند نوک سنان
|
چو بر کوههی زین نهادند سر
|
|
خروش آمد و چاک چاک تبر
|
تو گفتی همی سنگ آهن کنند
|
|
وگر آسمان بر زمین برزنند
|
بجنبید کاووس در قلبگاه
|
|
سپاه اندرآمد به پیش سپاه
|