دلش گر ز راه پدر گشت باز
|
|
برین برنیامد زمانی دراز
|
هنوز آهنی نیست زنگار خورد
|
|
که رخشنده دشوار شایدش کرد
|
من آن ایزدی فره باز آورم
|
|
جهان را به مهرش نیاز آورم
|
شما بر گذشته پشیمان شوید
|
|
به نوی ز سر باز پیمان شوید
|
گر آمرزش کردگار سپهر
|
|
نیابید و از نوذر شاه مهر
|
بدین گیتی اندر بود خشم شاه
|
|
به برگشتن آتش بود جایگاه
|
بزرگان ز کرده پشیمان شدند
|
|
یکایک ز سر باز پیمان شدند
|
چو آمد به درگاه سام سوار
|
|
پذیره شدش نوذر شهریار
|
به فرخ پی نامور پهلوان
|
|
جهان سر به سر شد به نوی جوان
|
به پوزش مهان پیش نوذر شدند
|
|
به جان و به دل ویژه کهتر شدند
|
برافروخت نوذر ز تخت مهی
|
|
نشست اندر آرام با فرهی
|
جهان پهلوان پیش نوذر به پای
|
|
پرستنده او بود و هم رهنمای
|
به نوذر در پندها را گشاد
|
|
سخنهای نیکو بسی کرد یاد
|
ز گرد فریدون و هوشنگ شاه
|
|
همان از منوچهر زیبای گاه
|
که گیتی بداد و دهش داشتند
|
|
به بیداد بر چشم نگماشتند
|
دل او ز کژی به داد آورید
|
|
چنان کرد نوذر که او رای دید
|
دل مهتران را بدو نرم کرد
|
|
همه داد و بنیاد آزرم کرد
|
چو گفته شد از گفتنیها همه
|
|
به گردنکشان و به شاه رمه
|
برون رفت با خلعت نوذری
|
|
چه تخت و چه تاج و چه انگشتری
|
غلامان و اسپان زرین ستام
|
|
پر از گوهر سرخ زرین دو جام
|