چو زال اندر آمد به پیش پدر
|
|
زمین را ببوسید و گسترد بر
|
یکی آفرین کرد بر سام گرد
|
|
وزاب دو نرگس همی گل سترد
|
که بیدار دل پهلوان شاد باد
|
|
روانش گرایندهی داد باد
|
ز تیغ تو الماس بریان شود
|
|
زمین روز جنگ از تو گریان شود
|
کجا دیزهی تو چمد روز جنگ
|
|
شتاب آید اندر سپاه درنگ
|
سپهری کجا باد گرز تو دید
|
|
همانا ستاره نیارد کشید
|
زمین نسپرد شیر با داد تو
|
|
روان و خرد کشته بنیاد تو
|
همه مردم از داد تو شادمان
|
|
ز تو داد یابد زمین و زمان
|
مگر من که از داد بیبهرهام
|
|
و گرچه به پیوند تو شهرهام
|
یکی مرغ پروردهام خاک خورد
|
|
به گیتی مرا نیست با کس نبرد
|
ندانم همی خویشتن را گناه
|
|
که بر من کسی را بران هست راه
|
مگر آنکه سام یلستم پدر
|
|
و گر هست با این نژادم هنر
|
ز مادر بزادم بینداختی
|
|
به کوه اندرم جایگه ساختی
|
فگندی به تیمار زاینده را
|
|
به آتش سپردی فزاینده را
|
ترا با جهان آفرین نیست جنگ
|
|
که از چه سیاه و سپیدست رنگ
|
کنون کم جهان آفرین پرورید
|
|
به چشم خدایی به من بنگرید
|
ابا گنج و با تخت و گرز گران
|
|
ابا رای و با تاج و تخت و سران
|
نشستم به کابل به فرمان تو
|
|
نگه داشتم رای و پیمان تو
|
که گر کینه جویی نیازارمت
|
|
درختی که کشتی به بار آرمت
|
ز مازندران هدیه این ساختی
|
|
هم از گرگساران بدین تاختی
|