پس آگاهی آمد به شاه بزرگ

پس آگاهی آمد به شاه بزرگ ز مهراب و دستان سام سترگ
ز پیوند مهراب وز مهر زال وزان ناهمالان گشته همال
سخن رفت هر گونه با موبدان به پیش سرافراز شاه ردان
چنین گفت با بخردان شهریار که بر ما شود زین دژم روزگار
چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ برون آوریدم به رای و به جنگ
فریدون ز ضحاک گیتی بشست بترسم که آید ازان تخم رست
نباید که بر خیره از عشق زال همال سرافگنده گردد همال
چو از دخت مهراب و از پور سام برآید یکی تیغ تیز از نیام
اگر تاب گیرد سوی مادرش زگفت پراگنده گردد سرش
کند شهر ایران پر آشوب و رنج بدو بازگردد مگر تاج و گنج
همه موبدان آفرین خواندند ورا خسرو پاک‌دین خواندند
بگفتند کز ما تو داناتری به بایستها بر تواناتری
همان کن کجا با خرد درخورد دل اژدها را خرد بشکرد
بفرمود تا نوذر آمدش پیش ابا ویژگان و بزرگان خویش
بدو گفت رو پیش سام سوار بپرسش که چون آمد از کارزار
چو دیدی بگویش کزین سوگرای ز نزدیک ماکن سوی خانه رای
هم آنگاه برخاست فرزند شاه ابا ویژگان سرنهاده به راه
سوی سام نیرم نهادند روی ابا ژنده‌پیلان پرخاش جوی
چو زین کار سام یل آگاه شد پذیره سوی پورکی شاه شد
ز پیش پدر نوذر نامدار بیامد به نزدیک سام سوار