منوچهر یک هفته با درد بود

برافراختن سر به بیشی و گنج به رنجور مردم نماینده رنج
همه نزد من سر به سر کافرند وز آهرمن بدکنش بدترند
هر آن کس که او جز برین دین بود ز یزدان و از منش نفرین بود
وزان پس به شمشیر یازیم دست کنم سر به سر کشور و مرز پست
همه پهلوانان روی زمین منوچهر را خواندند آفرین
که فرخ نیای تو ای نیکخواه ترا داد شاهی و تخت و کلاه
ترا باد جاوید تخت ردان همان تاج و هم فره‌ی موبدان
دل ما یکایک به فرمان تست همان جان ما زیر پیمان تست
جهان پهلوان سام بر پای خاست چنین گفت کای خسرو داد راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست ز تو داد و ز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگه‌دار باد دلت شادمان بخت بیدار باد
تو از باستان یادگار منی به تخت کی بر بهار منی
به رزم اندرون شیر پاینده‌ای به بزم اندرون شید تابنده‌ای
زمین و زمان خاک پای تو باد همان تخت پیروزه جای تو باد
تو شستی به شمشیر هندی زمین به آرام بنشین و رامش گزین
ازین پس همه نوبت ماست رزم ترا جای تخت است و شادی و بزم
شوم گرد گیتی برآیم یکی ز دشمن ببند آورم اندکی
مرا پهلوانی نیای تو داد دلم را خرد مهر و رای تو داد
برو آفرین کرد بس شهریار بسی دادش از گوهر شاهوار