کی نامور پاسخ آورد زود
|
|
که از من شگفتی بباید شنود
|
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
|
|
دو گوش من آواز او را شنید
|
میان من و او ز ایوان درست
|
|
تو گفتی یکی کوه آهن برست
|
ندانم چه شاید بدن زین سپس
|
|
که راز سپهری ندانست کس
|
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
|
|
برو انجمن گشت بازارگاه
|
همی بر خروشید و فریاد خواند
|
|
جهان را سراسر سوی داد خواند
|
ازان چرم کاهنگران پشت پای
|
|
بپوشند هنگام زخم درای
|
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
|
|
همانگه ز بازار برخاست گرد
|
خروشان همی رفت نیزه بدست
|
|
که ای نامداران یزدان پرست
|
کسی کاو هوای فریدون کند
|
|
دل از بند ضحاک بیرون کند
|
بپویید کاین مهتر آهرمنست
|
|
جهان آفرین را به دل دشمن است
|
بدان بیبها ناسزاوار پوست
|
|
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
|
همی رفت پیش اندرون مردگرد
|
|
جهانی برو انجمن شد نه خرد
|
بدانست خود کافریدون کجاست
|
|
سراندر کشید و همی رفت راست
|
بیامد بدرگاه سالار نو
|
|
بدیدندش آنجا و برخاست غو
|
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
|
|
به نیکی یکی اختر افگند پی
|
بیاراست آن را به دیبای روم
|
|
ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
|
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
|
|
یکی فال فرخ پی افکند شاه
|
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
|
|
همی خواندش کاویانی درفش
|
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
|
|
به شاهی بسر برنهادی کلاه
|