از آن پس برآمد ز ایران خروش

ازو بیش بر تخت شاهی که بود بران رنج بردن چه آمدش سود
گذشته برو سالیان هفتصد پدید آوریده همه نیک و بد
چه باید همه زندگانی دراز چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پروراندت با شهد و نوش جز آواز نرمت نیاید به گوش
یکایک چو گیتی که گسترد مهر نخواهد نمودن به بد نیز چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی همان راز دل را گشایی بدوی
یکی نغز بازی برون آورد به دلت اندرون درد و خون آورد
دلم سیر شد زین سرای سپنج خدایا مرا زود برهان ز رنج