یکی مرد بود اندر آن روزگار

به خون پدر گشت همداستان ز دانا شنیدم من این داستان
که فرزند بد گر شود نره شیر به خون پدر هم نباشد دلیر
مگر در نهانش سخن دیگرست پژوهنده را راز با مادرست
فرومایه ضحاک بیدادگر بدین چاره بگرفت جای پدر
به سر برنهاد افسر تازیان بریشان ببخشید سود و زیان