طهمورث

خنیده به هر جای شهرسپ نام نزد جز به نیکی به هر جای گام
همه روزه بسته ز خوردن دو لب به پیش جهاندار برپای شب
چنان بر دل هر کسی بود دوست نماز شب و روزه آیین اوست
سر مایه بد اختر شاه را در بسته بد جان بدخواه را
همه راه نیکی نمودی به شاه همه راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی که تابید ازو فره‌ی ایزدی
برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی همی گرد گیتیش برتاختی
چو دیوان بدیدند کردار او کشیدند گردن ز گفتار او
شدند انجمن دیو بسیار مر که پردخته مانند ازو تاج و فر
چو طهمورث آگه شد از کارشان برآشفت و بشکست بازارشان
به فر جهاندار بستش میان به گردن برآورد گرز گران
همه نره دیوان و افسونگران برفتند جادو سپاهی گران
دمنده سیه دیوشان پیشرو همی به آسمان برکشیدند غو
جهاندار طهمورث بافرین بیامد کمربسته‌ی جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو چنگ نبد جنگشان را فراوان درنگ
ازیشان دو بهره به افسون ببست دگرشان به گرز گران کرد پست
کشیدندشان خسته و بسته خوار به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر بیاموزی از ماکت آید به بر
کی نامور دادشان زینهار بدان تا نهانی کنند آشکار