قسمت چهاردهم

ای عارف گوینده نوائی برگو یا قول درست یا خطائی برگو
درهای گلستان و چمن را بگشای چون بلبل مست ز آشنائی برگو

ای عشرت نزدیک ز ما دور مشو وز مجلس ما ملول و مهجور مشو
انگور عدم بدی شرابت کردند واپس مرو ای شراب انگور مشو

ای ماه چو ابر بس گرستم بی‌تو در مه به نشاط ننگریستم بی‌تو
برخاستم از جان تو نشستم بی‌تو وز شرم به مردم چو نرستم بی‌تو

ای مشفق فرزند دو بیتی می‌گو هردم جهت پند دو بیتی می‌گو
در فرقت و پیوند دو بیتی می‌گو در عین غزل چند دو بیتی می‌گو

با تست مراد از چه روی هر سو تو او تست ولی باو می‌گو تو
اوئی و توئی ز احولی مخیزد چون دیده شود راست تو اوئی او تو

با نامحرم حدیث اسرار مگو با مردودان حکایت از یار مگو
با مردم اغیار جز اغیار مگو با اشتر خار خوار جز خار مگو

بر آتش چو دیک تو خود را میجو می‌جوش تو خودبخود مرو بر هر سو
مقصود تو گوهر است بشتاب و بجو زو جوش کنی کن بسوی گوهر زو

بر تخته‌ی دل که من نگهبانم و تو خطی بنوشته‌ای که خوانم و تو
گفتیکه بگویمت چو من مانم و تو این نیز از آنهاست که من دانم و تو

ترکی که دلم شاد کند خنده‌ی او دارد به غمم زلف پراکنده‌ی او
بستد ز من او خطی به آزادی خویش آورد خطی که من شدم بنده‌ی او

چون پاک شد از رنگ خودی سینه‌ی تو خودبین گردی ز یار دیرینه‌ی تو
بی‌آینه روی خویش نتوان دیدن در یاد نگر که اوست آئینه تو