قسمت دوازدهم

مائیم که دوست خویش دشمن داریم اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم
با قاصد دشمنان خود یاریم ما دامن خود همیشه در خون داریم

مائیم که گه نهان و گه پیدائیم گه ممن و گه یهود و گه ترسائیم
تا این دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتی برون می‌آئیم

مردم رغم عشق دمی در من دم تا زنده‌ی جاوید شوم زان یکدم
گفتی که به وصل با تو همدم باشم گو با که کجا شرم نداری همدم

مصنوع حقیم و صید صانع باشیم جانرا ز مراد جان چه مانع باشیم
صد بره برای بندگان قربان کرد ما چند به آب گرم قانع باشیم

مگریز ز من که من خریدار توام در من بنگر که نور دیدار توام
در کار من آ که رونق کار توام بیزار مشو ز من که بازار توام

من بحر تمامم و یکی قطره نیم احول نیم و چو احولان غره نیم
گویم به زبان حال و هر یک ذره فریاد همی کند که من ذره نیم

من بر سر کویت آستین گردانم تو پنداری که من ترا میخوانم
نی نی رو رو که من ترا میدانم خود رسم منست کاستین جنبانم

من بنده‌ی قرآنم اگر جان دارم من خاک در محمد مختارم
گر نقل کند جز این کس از گفتارم بیزارم از او وز این سخن بیزارم

من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم در هر قدمی دانه شدم دام شدم

من چشم ترا بسته به کین می‌بینم اکنون چه کنم که همچنین می‌بینم
بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است خورشید نگر که در زمین می‌بینم