قسمت دوم

آن را که بود کار نه زین یارانست کاین پیشه‌ی ما پیشه‌ی بیکارانست
این راه که راه دزد و عیارانست چه جای توانگران و زردارانست

آن را که خدای چون تو یاری داده است او را دل و جان و بیقراری داده است
زنهار طمع مدار زانکس کاری زیرا که خداش طرفه کاری داده است

آن را که غمی باشد و بتواند گفت گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت

آن روح که بسته بود در نقش صفات از پرتو مصطفی درآمد بر ذات
واندم که روان گشت ز شادی میگفت شادی روان مصطفی را صلوات

آن روی ترش نیست چنینش فعل است می‌گوید و میخورد در اینش فعل است
آنکس که بر این چرخ برینش فعل است این نیست عجب که در زمینش فعل است

آن سایه‌ی تو جایگه و خانه‌ی ما است وان زلف تو بند دل دیوانه‌ی ما است
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است اما نه چو شمع که پروانه‌ی ما است

آن شاه که خاک پای او تاج سر است گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است
اینک رخ زرد من گوا گفت برو رخ را چه گلست کار او همچو زر است

آن شب که ترا به خواب بینم پیداست چون روز شود چو روز دل پرغوغاست
آن پیل که دوش خواب هندستان دید از بند بجست طاقت آن پیل کراست

آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت وز بی‌ادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت

آن عشق مجرد سوی صحرا می‌تاخت دیدش دل من ز کر و فرش بشناخت
با خود می‌گفت چون ز صورت برهم با صورت عشق عشقها خواهم باخت