ای غم آخر علف دود تو کم نیست برو
|
|
عاشقانیم که ما را سر غم نیست برو
|
غم و اندیشه! برو روزی خود بیرون جو
|
|
روزی ما بجز از لطف و کرم نیست برو
|
شادی هردو جهان! در دل عشاق ازل
|
|
درمیا کین سر حد جای تو هم نیست برو
|
خفتهایم از خود و بیخود شده دیوانه ازو
|
|
دان که بر خفته و دیوانه قلم نیست برو
|
ای غم ار دم دهی از مصلحت آخر کار
|
|
دل پر آتش ما قابل دم نیست برو
|
علف غم به یقین عالم هستی باشد
|
|
جای آسایش ما جز که عدم نیست برو
|
شمس تبریز اگر بیکس و مفرد باشد
|
|
آفتابست ورا خیل و حشم نیست برو
|
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تناند
|
|
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند
|