هستی که ظهور میکند در همه شی | خواهی که بری به حال او با همه پی | |
رو بر سر می حباب را بین که چسان | می وی بود اندر وی و وی در می وی |
□
ای خالق ذوالجلال و ای بار خدای | تا چند روم دربدر و جای به جای | |
یا خانه امید مرا در دربند | یا قفل مهمات مرا دربگشای |
□
یا پست و بلند دهر را سرکوبی | یا خار و خس زمانه را جاروبی | |
تا چند توان وضع مکرر دیدن | عزلی نصبی قیامتی آشوبی |
□
یا سرکشی سپهر را سرکوبی | یا خار و خس زمانه را جاروبی | |
بگرفت دلم ازین خسیسان یا رب | حشری نشری قیامتی آشوبی |
□
عهدی به سر زبان خود بربستی | صد خانه پر از بتان یکی نشکستی | |
تو پنداری به یک شهادت رستی | فردات کند خمار کاکنون مستی |
□
غم جمله نصیب چرخ خم بایستی | یا با غم من صبر بهم بایستی | |
یا مایهی غم چو عمر کم بایستی | یا عمر به اندازهی غم بایستی |
□
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی | از بسکه بجستی تو همه آن گشتی | |
ای آتش تا سرد بدی سوختیم | ای وای از آنروز که سوزان گشتی |
□
ای شیر خدا امیر حیدر فتحی | وی قلعه گشای در خیبر فتحی | |
درهای امید بر رخم بسته شده | ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی |
□
در کوی خودم مسکن و ماوا دادی | در بزم وصال خود مرا جادادی | |
القصه به صد کرشمه و ناز مرا | عاشق کردی و سر به صحرا دادی |
□
اول همه جام آشنایی دادی | آخر بستم زهر جدایی دادی | |
چون کشته شدم بگفتی این کشتهی کیست | داد از تو که داد بیوفایی دادی |