قسمت ششم

هستی که ظهور می‌کند در همه شی خواهی که بری به حال او با همه پی
رو بر سر می حباب را بین که چسان می وی بود اندر وی و وی در می وی

ای خالق ذوالجلال و ای بار خدای تا چند روم دربدر و جای به جای
یا خانه امید مرا در دربند یا قفل مهمات مرا دربگشای

یا پست و بلند دهر را سرکوبی یا خار و خس زمانه را جاروبی
تا چند توان وضع مکرر دیدن عزلی نصبی قیامتی آشوبی

یا سرکشی سپهر را سرکوبی یا خار و خس زمانه را جاروبی
بگرفت دلم ازین خسیسان یا رب حشری نشری قیامتی آشوبی

عهدی به سر زبان خود بربستی صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
تو پنداری به یک شهادت رستی فردات کند خمار کاکنون مستی

غم جمله نصیب چرخ خم بایستی یا با غم من صبر بهم بایستی
یا مایه‌ی غم چو عمر کم بایستی یا عمر به اندازه‌ی غم بایستی

زلفت سیمست و مشک را کان گشتی از بسکه بجستی تو همه آن گشتی
ای آتش تا سرد بدی سوختیم ای وای از آنروز که سوزان گشتی

ای شیر خدا امیر حیدر فتحی وی قلعه گشای در خیبر فتحی
درهای امید بر رخم بسته شده ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی

در کوی خودم مسکن و ماوا دادی در بزم وصال خود مرا جادادی
القصه به صد کرشمه و ناز مرا عاشق کردی و سر به صحرا دادی

اول همه جام آشنایی دادی آخر بستم زهر جدایی دادی
چون کشته شدم بگفتی این کشته‌ی کیست داد از تو که داد بی‌وفایی دادی