قسمت چهارم

ما را شده‌است دین و آیین همه عشق بستر همه محنتست و بالین همه عشق
سبحان الله رخی و چندین همه حسن انالله دلی و چندین همه عشق

خلقان همه بر درگهت ای خالق پاک هستند پی قطره‌ی آبی غمناک
سقای سحاب را بفرما از لطف تا آب زند بر سر این مشتی خاک

دامان غنای عشق پاک آمد پاک زآلودگی نیاز با مشتی خاک
چون جلوه گر و نظارگی جمله خود اوست گر ما و تو در میان نباشیم چه باک

گر فضل کنی ندارم از عالم باک ور عدل کنی شوم به یک باره هلاک
روزی صدبار گویم ای صانع پاک مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک

یا من بک حاجتی و روحی بیدیک عن غیرک اعرضت و اقبلت علیک
مالی عمل صالح استظهر به الجات علیک واثقا خذ بیدیک

بر چهره ندارم زمسلمانی رنگ بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ
آن رو سیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ

تا شیر بدم شکار من بود پلنگ پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ
تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ

در عشق تو ای نگار پر کینه و جنگ گشتیم سرا پای جهان با دل تنگ
شد دست زکار و ماند پا از رفتار این بس که به سر زدیم و آن بس که به سنگ

دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ
آن چشم ببست بی توام دیده به خون و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ

پرسید کسی منزل آن مهر گسل گفتم که: دل منست او را منزل
گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل