قسمت سوم

گویند به حشر گفتگو خواهد بود وان یار عزیز تندخو خواهد بود
از خیر محض جز نکویی ناید خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود

عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود جمعیت او تفرقه‌ی خاطر بود
در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست گویا که دم خوشش دم آخر بود

آن کس که زروی علم و دین اهل بود داند که جواب شبهه بس سهل بود
علم ازلی علت عصیان بودن پیش حکما ز غایت جهل بود

زان ناله که در بستر غم دوشم بود غمهای جهان جمله فراموشم بود
یاران همه درد من شنیدند ولی یاری که درو کرد اثر گوشم بود

بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود
در عشق تو حالتیش باشد که دمی هم با تو و هم بی تو قرارش نبود

آن وقت که این انجم و افلاک نبود وین آب و هوا و آتش و خاک نبود
اسرار یگانگی سبق می‌گفتم وین قالب و این نوا و ادارک نبود

جایی که تو باشی اثر غم نبود آنجا که نباشی دل خرم نبود
آن را که ز فرقت تو یک دم نبود شادیش زمین و آسمان کم نبود

عاشق به یقین دان که مسلمان نبود در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
در عشق دل و عقل و تن و جان نبود هر کس که چنین باشد نادان نبود

نه کس که زجور دهر افسرده نبود نی گل که درین زمانه پژمرده نبود
آنرا که بیامدست زیبا آمد دانی که بیامده چو آورده نبود

هر چند که جان عارف آگاه بود کی در حرم قدس تواش راه بود
دست همه اهل کشف و ارباب شهود از دامن ادراک تو کوتاه بود