دایم نه لوای عشرت افراشتنیست | پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست | |
این داشتنیها همه بگذاشتنیست | جز روشنی رو که نگه داشتنیست |
□
دردا که درین سوز و گدازم کس نیست | همراه درین راه درازم کس نیست | |
در قعر دلم جواهر راز بسیست | اما چه کنم محرم رازم کس نیست |
□
در سینه کسی که راز پنهانش نیست | چون زنده نماید او ولی جانش نیست | |
رو درد طلب که علتت بیدردیست | دردیست که هیچگونه درمانش نیست |
□
در کشور عشق جای آسایش نیست | آنجا همه کاهشست افزایش نیست | |
بی درد و الم توقع درمان نیست | بی جرم و گنه امید بخشایش نیست |
□
افسوس که کس با خبر از دردم نیست | آگاه ز حال چهرهی زردم نیست | |
ای دوست برای دوستیها که مراست | دریاب که تا درنگری گردم نیست |
□
گفتار نکو دارم و کردارم نیست | از گفت نکوی بی عمل عارم نیست | |
دشوار بود کردن و گفتن آسان | آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست |
□
هرگز المی چو فرقت جانان نیست | دردی بتر از واقعهی هجران نیست | |
گر ترک وداع کردهام معذورم | تو جان منی وداع جان آسان نیست |
□
گر کار تو نیکست به تدبیر تو نیست | ور نیز بدست هم ز تقصیر تو نیست | |
تسلیم و رضا پیشه کن و شاد بزی | چون نیک و بد جهان به تقدیر تو نیست |
□
از درد نشان مده که در جان تو نیست | بگذر ز ولایتیکه آن زان تو نیست | |
از بیخردی بود که با جوهریان | لاف از گهری زنی که در کان تو نیست |
□
در هجرانم قرار میباید و نیست | آسایش جان زار میباید و نیست | |
سرمایهی روزگار میباید و نیست | یعنی که وصال یار میباید و نیست |