هان! مخند ای نفس بر عابد ز جهل
|
|
هان، مدان رستن ز نقص عقل سهل
|
در کمین خود نشینی، گر دمی
|
|
خویش را بینی کم از عابد همی
|
گر تو این اموال دانی مال رب
|
|
بهر چه در غصب داری، روز و شب؟
|
گر بود در عقد قلبت آنکه نیست
|
|
مال، جز مال خدا، پس ظلم چیست؟
|
آنچه داری مال حق دانی اگر
|
|
پس به چشم عاریت، در وی نگر
|
زان به هر وجهی که خواهی نفع گیر
|
|
داده بهر انتفاع، او را معیر
|
لیک نه وجهی که مالک نهی کرد
|
|
تا شوی از خجلت آن، روی زرد
|
گر نکردی این لوازم را ادا
|
|
دعوی ملزوم کردن، دان خطا
|
عابد اندر عقل، گرچه بود سست
|
|
بود اخلاص و عباداتش درست
|
کان ملک، تا آن زمان آمد پدید
|
|
علت نقصان اجر وی بدید
|
تا که آخر، در خلال گفتگو
|
|
کرد استنباط ضعف عقل او
|
هست در عقل تو نیز این اختلال
|
|
نفی خر کرد او ز حق، تو نفی مال
|
در تو آیا هست اخلاص و عمل؟
|
|
پس چه خندی بر وی ای نفس دغل!
|