فی العلم النافع فی العماد

از جفر و طلسم، به روز پسین نفعی نرسد به تو ای مسکین
بگذر ز همه، به خودت پرداز کز پرده برون نرود آواز
آن علم تو را کند آماده از قید جهان کند آزاده
عشق است کلید خزاین جود ساری در همه ذرات وجود
غافل، تو نشسته به محنت و رنج واندر بغل تو کلید گنج
جز حلقه‌ی عشق مکن در گوش از عشق بگو، در عشق بکوش
علم رسمی همه خسران است در عشق آویز، که علم آن است
آن علم ز تفرقه برهاند آن علم تو را ز تو بستاند
آن علم تو را ببرد به رهی کز شرک خفی و جلی برهی
آن علم ز چون و چرا خالیست سرچشمه‌ی آن، علی عالیست
ساقی، قدحی ز شراب الست که نه خستش پا، نه فشردش دست
در ده به بهائی دلخسته آن، دل به قیود جهان بسته
تا کنده‌ی جاه ز پا شکند وین تخته کلاه ز سر فکند