«فی ذم العلماء المشبهین بالامراء المترفعین عن سیرة الفقرا»

از هوس بگذر! رها کن کش و فش پا ز دامان قناعت، در مکش
گر نباشد جامه‌ی اطلس تو را کهنه دلقی، ساتر تن، بس تو را
ور مزعفر نبودت با قند و مشک خوش بود دوغ و پیاز و نان خشک
ور نباشد مشربه از زر ناب با کف خود می‌توانی خورد آب
ور نباشد مرکب زرین لگام می‌توانی زد به پای خویش گام
ور نباشد دور باش از پیش و پس دور باش نفرت خلق، از تو بس
ور نباشد خانه‌های زرنگار می‌توان بردن به سر در کنج غار
ور نباشد فرش ابریشم طراز با حصیر کهنه‌ی مسجد بساز
ور نباشد شانه‌ای از بهر ریش شانه بتوان کرد با انگشت خویش
هرچه بینی در جهان دارد عوض در عوض گردد تو را حاصل، غرض
بی‌عوض، دانی چه باشد در جهان؟ عمر باشد، عمر، قدر آن بدان