به شهر عافیت، مأوی ندارم

به شهر عافیت، مأوی ندارم بغیر از کوی حرمان، جا ندارم
من از پروانه دارم چشم تحسین ز عشاق دگر، پروا ندارم
بهشتم می‌دهد رضوان به طاعت سر و سامان این سودا ندارم
بهائی جوید از من زهد و تقوی سخن کوتاه، من اینها ندارم