جز من که میروم ز پی کنه رفعتش
|
|
دیگر بر آسمان که نهادست نردبان
|
ای عقل پیر این فلک نوجوانکه هست
|
|
منظور چشم و کام دل و آرزوی جان
|
گر عاقلی ز یک جهتانش درین دیار
|
|
از داعیان و معتقدان و فدائیان
|
بگشای چشم دقت و از بهر نصرتش
|
|
چندین هزار دست دعا بین بر آسمان
|
کوته کنم سخن چو ازین نظم مدعا
|
|
تاریخ تازهایست که خواهد شدن عیان
|
بهر شکست لشگر روم آن سپه شکن
|
|
چون باسپاه خویش چو سیلاب شد روان
|
نوعی به صدمه ریشهی ایشان ز بیخ کند
|
|
کز باغ برکند خس و خاشاک باغبان
|
چون بود بر فتادن رومی رواج دین
|
|
ز اقبال حمزهی عجم آن شاه نوجوان
|
امثال برفتاد که بر لوح روزگار
|
|
تاریخ بر فتادن رومی شود همان
|
تا رو نهد ز گردش چرخ ستیزه گر
|
|
آشوب و انقلاب به این طرفه خاکدان
|
این شاه شاهزاده عالم بر غم چرخ
|
|
امنیت زمین و زمان را بود ضمان
|