برای کار جهان خسروان آفاقند
|
|
همه گزیدهی خلق او گزیدهی یزدان
|
نه ظلم بود همانا کزین چمن اکثر
|
|
زدند ریشهی نسل خدیو سدره مکان
|
پی تفرد یک شاخ نخل شاهی را
|
|
شد احتیاج به اصلاح اره دهقان
|
ز گرگ حادثه در عهد او رمان مشوید
|
|
که حفظ او رمه کائنات راست شبان
|
زمانهی عافیتش را بگرد سر گردید
|
|
که در زمانهی او فتنه گشته سرگردان
|
ز رای مصلحتاندیش او جهانبان است
|
|
که هست از پی امنیت زمین و زمان
|
فنای دائمی جنگ را سپهر کفیل
|
|
بقای سروری صلح را زمانه ضمان
|
حسامها به زوایای تنگ و تار غلاف
|
|
خروج را شده تارک بسان مغر و زبان
|
درون ترکش و قربان ز ترک جنگ و جدل
|
|
مفارقت شده قائم میان تیر و کمان
|
ز رشتهی تابی تدبیر گوئی اندر کیش
|
|
کبوتری شده پر بسته ناوک پران
|
به دست مرد ز گیرائی فسون صلاح
|
|
گزندگی شده بیرون ز طبع مارسنان
|
تمام هیزم حلوای آشتی گردید
|
|
تفک که بود جبال جدال را ثعبان
|
ز ره که دیده به خوابستش از فسانهی صلح
|
|
درون جعبه اگر تنگ خفته با خفتان
|
و گر رجوع به آغوش غازیانش نیست
|
|
رجوع نیست به این روزگار را چندان
|
بجای شاهد یوسف جمال عافیت است
|
|
اگر چه تفرقه در چاه و فتنه در زندان
|
ولی اگر نبود صولت و صلابت شاه
|
|
سر از زمین بدر آرد ستیزهی دوران
|
و گرنه نوح زمان پشت این سفینه بود
|
|
ز پیش هم قدمی پیشتر نهد طوفان
|
چه نوح جوانبخت چهارده ساله
|
|
که باد حکم مطاعش هزار سال روان
|
ولیعهد ملک حمزه میرزا که گرفت
|
|
تصرفش ز ملوک اختیار کون و مکان
|
پناه ملک و ملل شاه و شاهزادهی دهر
|
|
امید عالمیان نور چشم آدمیان
|