این قصیده را به جهت محمد نامی گفته

به ساحل خواهد افتادن دگر بار دری از جنبش دریای اسرار
بنان در کشف رازی خواهد آورد زبان کلک را دیگر به گفتار
حدیث لطف و بی‌لطفی مولی لب تقریر خواهد کرد اظهار
چه مولی آن که در بازار معنی است سخن را بهترین میزان و معیار
بلیغی کاندر اوصاف کمالش به عجز خود بلاغت راست اقرار
مهین دستور اعظم رای اکبر کز اخلاصند شاهانش پرستار
سمی نیر اوج رسالت محمد مهرانور نور انوار
که بر روی زمینش خالق‌الارض ز آفات زمان بادا نگهدار
به بازارش سه در برد از من ایام یکی فرد و دو از نسبت بهم یار
چه درها گنج‌های خسروانه ز حمل هر یکی گیتی گران بار
ولی از همت آن فرزانه گنجور چو از من آن در را شد خریدار
دو در را ثلث یک در داد قیمت وزین خاطر نشینم شد که این بار
در این بازار از بخت بد من از آن سودا به غایت بود بیزار
خدا را ای صبا در گوش آصف بگو آهسته کای دانای اسرار
شناسای دم و نطق گهر ریز خداوند دل و دست درم بار
شنیدم از بسی مردم که داری به مروارید و گوهر میل بسیار
و گر گاهی به دست در فروشی به کف می‌آیدت یک در شهوار
چو باد گل‌فشان می‌ریزی از دست زر سرخش بپا خروار خروار
بفرما کز گهرها چیست حالی تو را در مخزن ای دریای ذخار
که می‌نازد به آنها گوش شاهان جز آنها کت من آوردم به بازار