در مدح و منقبت حضرت امیرالممنین علی‌ابن ابی‌طالب علیه‌السلام

باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک می‌زند نوبت من ادر که البرد هلک
باز لشگر کش برد از بغل قله‌ی کوه می‌دواند به حدود از دمه چون دود برگ
باز از پرتو همسایگی شعله‌ی نار می‌فرستد ز دخان تحفه‌ی سمندر به ملک
برف طراحی باغ از رشحات نمکین آن چنان کرده که می‌بارد از اشجار نمک
بحر مواج چنان بسته که هر موجی از آن اره پشت نهنگی شده بر پشت سمک
نکشد تا زیخ آهنگر بردش در غل دست و پا می‌زند از واهمه در آب اردک
آب گرمابه چنان گشته مزاجش که از آن نتوان تا ابد انگیخت بخار از آهک
یخ زجاجی شده از برد که می‌باید اگر خردسالی کندش ضبط برای عینک
جمرات از دمه بر قله منقل زرماد پشت گرمند بمانائی سنجاب و قنک
کف دریا شده از شدت سرما مشتاق به گرانی که گر آید ز سر آب به تک
برف گسترده بساطی که زد هشت ننهند پا به صحن چمن اطفال ریاحین به کتک
شده آن وقت که از خوف ملاقات هوا به صد افسون نشود دود ز آهک منفک
سپه برد بهر بوم که تازد ز قفا لشگر برف چو مور و ملخ آید به کمک
دمه سر کرده به یک سردمه بگریزاند خیمه‌پوشان خزان را ز بساتین یک یک
برد چون قصد ریاحین کند اندازد پیش چشم خود نرگس و دزدیده رساند چشمک
گر نهد موسی عمران ید و بیضا در آب چون کشد جانب خود باشدش از یخ انجک
به مقر خود از آسیب هوا گردد باز مهره‌ای کاتش داروش جهاند ز تفک
روبهی را که شود پشت به جمعیت موی ذره گرم شود بر سر شیران شیرک
کرده یخ استره چرخ که گردیده از آن حرف امید بهار از ورق بستان حک
کوه ابدال که از سبزه‌ی پژمرده و برف پوستین می‌کشد آن روز به زیر کپنک