در مدح شاهزاده پریخان خانم بنت شاه طهماسب صفوی

دارم از گلشن ایام درین فصل بهار آن قدر داغ که بیرون ز حسابست و شمار
اولین داغ تف آتش و بیداد سپهر کز تر و خشک من زار برآورده دمار
داغ دیگر روش طالع کج‌رو که شود کشتی نوحم اگر جای نیفتد به کنار
داغ دیگر نظر دوست به دشمن که از آن دلم از رشگ فکار است و رخ از اشک نگار
داغ دیگر ستم‌اندیشی اعدا که نیند راضی الا به هلاک من آزرده زار
داغ دیگر غم افتادگی از پا که مدام به عصا دست و گریبانم ازو نرگس وار
داغ دیگر اسف و قر خود آن کوه گران که شدش از سبب فقر سبک قدر و عیار
داغ دیگر سبب انگیختن از بهر طلب که ازین شغل خسیس‌اند عزیزان همه خوار
اثری مانده ز هر داغ وزین داغ عجب این اثر مانده که نگذاشته از من آثار
کاش صد داغ دیگر بودی و بر دل نبدی زخم این داغ کزو جان عزیز است فکار
ای فلک این چه بهارست که از بوالعجبی می‌نماید به من از هیات گل هیبت خار
غنچه در دیده‌ی من اخگر و گل آتش تیز ارغوان بر سر آن شعله‌ی ریزنده شرار
لاله‌ی پیراهنی آلوده به خونابه‌ی داغ چاک چون جیب شکیب من بی‌صبر و قرار
می‌نماید به نظر سایه‌ی سرو و چمنم روز پرنور چو گیسوی شب صاعقه بار
بر لب آب روان سبزه شبنم شسته مژه اشک فشانیست به چشم من زار
نیست در گوشه باغم متمیز در گوش بانگ زاغ و زغن و نغمه‌ی قمری و هزار
کرده از سلسله جنبانی سلطان جنون صبر و آرام و قرار از من دیوانه فرار
از ثریا به ثری برده فرو بخت نگون مهجه رایت اقبال مرا از ادبار
از ریاض طرب آورده به دشت تعبم چرخ غدار که بر کینه نهاده‌ست مدار
دهر مشکل که ازین پستیم آرد بیرون دور هیهات کزین ورطه‌ام آرد به کنار