تجدید مطلع

ملک اگر جسم و عدل جان باشد ملک و عدل خدایگان باشد
شهسواری که نعل شبرنگش افسر شاه خاوران باشد
سرفرازی که گرد نعلینش زینت افسر سران باشد
آن که از صدمت عدالت او دزد چاوش کاروان باشد
وانکه از هیبت سیاست او گرگ یاغی سگ شبان باشد
ای فلک رتبه‌ی کابلق حکمت همه جا مطلق‌العنان باشد
فارس دولت تو را دوران همه یک ران به زیر ران باشد
نرسد سه فتنه را خللی گر نه تیغ تو در میان باشد
روز هیجا همای تیر تو را طعمه از مغز استخوان باشد
در زمانی که از هجوم سپاه رستخیز از دو حد عیان باشد
بر هوا گرد تیره از چپ راست آتش فتنه را دخان باشد
در زمینی که از غبار مصاف چهره‌ی آسمان نهان باشد
گه ز دست یلان تیرانداز لرزه در پیکر کمان باشد
گه ز سهم خدنگ طایر روح مرغ گم کرده آشیان باشد
در کمان تیر جان شکار بود در کمین مرگ ناگهان باشد
عکس پیکان ناوک پران ماهی چشمه سنان باشد
هرکجا چاشنی چشاند گرز مرد را مغز در دهان باشد
هرکه را شربتی دهد شمشیر سیر از شربت روان باشد
هرچه در خاطر اجل گذرد تیغ را بر سر زبان باشد
چو عنان فرس به جنبانی رعشه در جسم انس و جان باشد