جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن

بانگ زد بر وی جوان و گفت بس روز روشن از کجا آمد عسس
نور مردان مشرق و مغرب گرفت اسمانها سجده کردند از شگفت
آفتاب حق بر آمد از حمل زیر چادر رفت خورشید از خجل
ترهات چون تو ابلیسی مرا کی بگرداند ز خاک این سرا
من به بادی نامدم هم‌چون سحاب تا بگردی باز گردم زین جناب
عجل با آن نور شد قبله‌ی کرم قبله بی آن نور شد کفر و صنم
هست اباحت کز هوای آمد ضلال هست اباحت کز خدا آمد کمال
کفر ایمان گشت و دیو اسلام یافت آن طرف کان نور بی‌اندازه تافت
مظهر عزست و محبوب به حق از همه کروبیان برده سبق
سجده آدم را بیان سبق اوست سجده آرد مغز را پیوست پوست
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز هم تو سوزی هم سرت ای گنده‌پوز
کی شود دریا ز پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس
حکم بر ظاهر اگر هم می‌کنی چیست ظاهرتر بگو زین روشنی
جمله ظاهرها به پیش این ظهور باشد اندر غایت نقص و قصور
هر که بر شمع خدا آرد پف او شمع کی میرد بسوزد پوز او
چون تو خفاشان بسی بینند خواب کین جهان ماند یتیم از آفتاب
موجهای تیز دریاهای روح هست صد چندان که بد طوفان نوح
لیک اندر چشم کنعان موی رست نوح و کشتی را بهشت و کوه جست
کوه و کنعان را فرو برد آن زمان نیم موجی تا به قعر امتهان
مه فشاند نور و سگ وع وع کند سگ ز نور ماه کی مرتع کند