چندین هزار مفلس و محتاج و بینوا
|
|
چندین هزار عاجز و مسکین و ناتوان
|
داده است ذوالجلال به شخص جلالتش
|
|
تشریف عمر سرمدی و عز جاودان
|
هر یک نفس ز عمر ابد اقتران وی
|
|
روح جدید میدمد اندر تن جهان
|
امن و امان عالم کون و فساد راست
|
|
آن خسرو زمین و زمان تا ابد ضمان
|
خواهد نهاد غاشیه مدت حیات
|
|
آن شهسوار بر کتف آخرالزمان
|
تخت بلند پایه بنو زیب ازو چه یافت
|
|
بخت جهان پیر دگر باره شد جوان
|
دشمن که بسته بود به قصد جدل کمر
|
|
فتح آمد از کنار و زدش تیغ بر میان
|
هرکس که دعوی فدویت به شاه داشت
|
|
گر بود از ته دل و گز از سر زبان
|
چرخ از دو روزه عارضه آن جهان پناه
|
|
در دوستی و دشمنیش کرد امتحان
|
تا دشمنان آن ملک و انس و جان شوند
|
|
از یاس پشت دست گران جیب جان دران
|
دستی ز غیب آمد و صد ساله راه بست
|
|
سدی میان دست و گریبان انس و جان
|
یارب مباد عهد شبان دگر نصیب
|
|
آن گله را که موسی عمران بود شبان
|
شکر خدا که تخت خلافت ز فر شاه
|
|
باز از زمین رساند سر خود بر آسمان
|
شکری دگر که از اثر صدق این خبر
|
|
زد تیر مرگ بر دل اعدا خبر رسان
|
وز لطف بر جراحت ما مرهمی نهاد
|
|
کاسوده گشت از آن دل و آرام یافت جان
|
معمورهی جهان که نبود ایمن از خطر
|
|
بخشید از انقلاب زمان ایزدش امان
|
شکر دگر که در حرم آن جهان پناه
|
|
ضایع نگشت خدمت معصومهی جهان
|
زهرا ز هادتی که ندادست روزگار
|
|
شهزادهای به طاعت و تقوای او نشان
|
مریم عبادتی که سزد گر سپهر پیر
|
|
سجادهاش به دوش کشد همچو کهکشان
|
بلقیس روزگار پریخان که روزگار
|
|
از صبر بر مراد خودش ساخت کامران
|