در مدح شاه طهماسب صفوی

چندین هزار مفلس و محتاج و بینوا چندین هزار عاجز و مسکین و ناتوان
داده است ذوالجلال به شخص جلالتش تشریف عمر سرمدی و عز جاودان
هر یک نفس ز عمر ابد اقتران وی روح جدید می‌دمد اندر تن جهان
امن و امان عالم کون و فساد راست آن خسرو زمین و زمان تا ابد ضمان
خواهد نهاد غاشیه مدت حیات آن شهسوار بر کتف آخرالزمان
تخت بلند پایه بنو زیب ازو چه یافت بخت جهان پیر دگر باره شد جوان
دشمن که بسته بود به قصد جدل کمر فتح آمد از کنار و زدش تیغ بر میان
هرکس که دعوی فدویت به شاه داشت گر بود از ته دل و گز از سر زبان
چرخ از دو روزه عارضه آن جهان پناه در دوستی و دشمنیش کرد امتحان
تا دشمنان آن ملک و انس و جان شوند از یاس پشت دست گران جیب جان دران
دستی ز غیب آمد و صد ساله راه بست سدی میان دست و گریبان انس و جان
یارب مباد عهد شبان دگر نصیب آن گله را که موسی عمران بود شبان
شکر خدا که تخت خلافت ز فر شاه باز از زمین رساند سر خود بر آسمان
شکری دگر که از اثر صدق این خبر زد تیر مرگ بر دل اعدا خبر رسان
وز لطف بر جراحت ما مرهمی نهاد کاسوده گشت از آن دل و آرام یافت جان
معموره‌ی جهان که نبود ایمن از خطر بخشید از انقلاب زمان ایزدش امان
شکر دگر که در حرم آن جهان پناه ضایع نگشت خدمت معصومه‌ی جهان
زهرا ز هادتی که ندادست روزگار شهزاده‌ای به طاعت و تقوای او نشان
مریم عبادتی که سزد گر سپهر پیر سجاده‌اش به دوش کشد همچو کهکشان
بلقیس روزگار پریخان که روزگار از صبر بر مراد خودش ساخت کامران