تجدید مطلع

عمود خاره شکن گر کند بلند شود ز باد ضربت او کوره در کمر مدغم
خمد ز گرز گران سنگ او اگر به مثل شود ستون سپر و دست و بازوی رستم
مبار زانش اگر تاخت بر زمانه کنند دهند گاو زمین را ز فرط زلزله رم
به خیمه‌گاه سپاهش زمین کند پیدا لکاشف از کشش بی‌حد طناب خیم
سگ درش نبود گر به مردمی مامور به زهر چشم کند آب زهره ضیغم
فسون حفظش اگر بر زمین شود مرقوم رود گزندگی از طبع افعی ارقم
ز شهسوار عرب کنده شد در از خیبر ز شهریار عجم از زمانه بیخ ستم
فلک به باطن و ظاهر نمی‌تواند یافت دو شهسوار چنین در قصیده عالم
جهان به معنی و صورت نمی‌تواند جست دو شاه بیت چنین در قصیده‌ی عالم
عجب‌تر آن که یکی کرده با یکی ز خلوص بهم علاقه فرزندی و غلامی ضم
فلک سوال کنانست ازین تواضع و نیست جز این مقاله جواب شه ستاره حشم
بدر که شاه ولایت بود چرا نزند پسر که شاه جهان باشد از غلامی دم
مهم دنیی و عقبی فتاده است مرا به این شهنشه اعظم به آن شه اکرم
کزو به روضه‌ی رضوان رسم چه مرده به جان وزین بلجه‌ی احسان رسم چه تشنه بیم
یگانه پادشها یک گداست در عهدت که رفع پستی خود کرده از علو همم
ز بار فقر به جانست و خم نکرده هنوز به سجده‌ی ملکان پشت خود برای شکم
برون نرفته برای طمع ز کشور شاه اگر به ملک خودش خوانده فی‌المثل حاتم
کنون که عادت فقرش نشانده بر سر راه که روبراه نیاز آر یا به راه عدم
همان به حالت خویش است و بی‌نیازی را شعار و شیوه‌ی خود کرده از جمیع شیم
هان به وقت همت مدد نمی‌طلبد ز اقویای جهان در میان لشگر غم