علیالخصوص به سر خیل منقبت گویان
|
|
که ریختی در جنت بها ز نوک قلم
|
فصیح بلبل خوش لهجه کاشی مداح
|
|
که بود روضهی آمل ازو ریاض ارم
|
به مدح شاه عدو بندش از مهارت طبع
|
|
چو داد سلسلهی هفت بند دست بهم
|
اگر به سر خفی بود اگر بوجه جلی
|
|
برای او صلهها شد ز کلک غیب رقم
|
به پیروی من گستاخ هم برسم قدیم
|
|
به حکم شوق نهادم بر آن بساط قدم
|
به قدر وسع دری سفتم از تتبع آن
|
|
که گر ز من نبدی قیمتش نبودی کم
|
ورش خرد به ترازوی طبع سنجیدی
|
|
شدی هر آینه شاهین آن ترازو خم
|
در انتظار نشستم به ساحل امید
|
|
که موج کی زند از بحر من محیط کرم
|
کی از ریاض امل سر برآورد نخلی
|
|
کی از دلم برد آرد زمانه بیخ الم
|
رساند مژده به یک بار هاتفی که نوشت
|
|
برات جایزه شاه عرب به شاه عجم
|
سپهر کوکبه طهماسب پادشاه که برد
|
|
به یمن نصرت دین برنهم سپهر علم
|
مجاهدی که ز تهدید او بدیدهی کشند
|
|
غبار راه عباد صمد عبید صنم
|
شهی که خادم شرعند در عساکر او
|
|
ز مهتران امم تا به کهتران خدم
|
ز صیت تقویش از خوف نام خود لرزد
|
|
چو لاله در گذر باد جام در کف جم
|
ز بیم شحنهی ناموس او عیان نشود
|
|
ز سادگی نرسد تا بس که روی درم
|
ز دست از شفق آتش بساز خود زهره
|
|
که داده زان عملش اجتناب شاه قسم
|
سحاب با کف او داشت بحث بر سر فیض
|
|
ز شرم گشت عرق ریز بس که شد ملزم
|
دل و کفش گه ایثار در موافقتاند
|
|
دو قلزم متلاطم به یکدیگر منضم
|
سهیل لطفش اگر پرتو افکند بر زیر
|
|
ز آتش حسد آید به جوش خون به قم
|
مه سر علم او کند چو پنجه دراز
|
|
به اشتلم ز سر مهر برکند پرچم
|