در منقبت حضرت امیرالممنین علی‌ابن ابیطالب

ای نثار شام گیسویت خراج مصر و شام هندوی خال تو را صد یوسف مصری غلام
چهره‌ات افروخته ماه درخشان را عذار جلوه‌ات آموخته کبک خرامان را خرام
کاکلت بر آفتاب از ساحری افکنده ظل سنبلت بر روی آب از جادوئی گسترده دام
طوبی از قدت پیاپی می‌کند رفتار کسب طوطی از لعلت دمادم می‌کند گفتار وام
گل به بویت گرچه می‌باشد نمی‌باشد بسی مه به رویت گرچه می‌ماند نمی‌ماند تمام
گر نسازم سر فدایت بر تو خون من حلال ور نمیرم در هوایت زندگی بر من حرام
کوکب اوج جلالی باد حسنت لایزال آفتاب بی زوالی باد ظلت مستدام
شاه خوبانی چو جولان می‌کنی بر پشت زین ماه تابانی چو طالع می‌شوی از طرف بام
صد هزاران شیوه دارد آن پری در دلبری من ندارم جز دلی آیا نهم دل بر کدام
یافتم دی رخصت طوف ریاض عارضش زد صبا زآن گلستان بوی بهشتم بر مشام
روضه دیدم چو جنت از وی برده فیض چشمه دیدم چه کوثر کوثر از وی جسته کام
بر لب آن چشمه از خالش نشسته هندوئی چون سواد دیده مردم به عین احترام
مانع لب تشنها زان چشمه‌ی زمزم صفات ناهی دلخستها زان شربت عناب فام
غیرتم زد در دل آتش کز چه باشد بی‌سبب هندوی شیرین مذاق از دلبر ما تلخ کام
خواستم منعش کنم ناگاه عقل دوربین بانگ بر من زد که ای در نکته‌دانی ناتمام
هندوئی کز زیرکی و مقبلی رضوان صفت گشته کوثر را حفیظ و کرده جنت را مقام
خود نمی‌گوئی که خواهد بود ای ناقص خرد جز غلام شاه انجم چاکر کیوان غلام
سرور فرخ رخ عادل دل دلدل سوار قسور جنگ آور اژدر در لیث انتقام
حیدر صفدر که در رزم از تن شیر فلک جان برآرد چون برآرد تیغ خونریز از نیام
ساقی کوثر که تا ساقی نگردد در بهشت انبیا را ز آب کوثر تر نخواهد گشت کام