در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله

این سخن پایان ندارد بازگرد سوی شاه و هم‌مزاج بازگرد
باز رو در کان چو زر ده‌دهی تا رهد دستان تو از ده‌دهی
صورتی را چون بدل ره می‌دهند از ندامت آخرش ده می‌دهند
توبه می‌آرند هم پروانه‌وار باز نسیان می‌کشدشان سوی کار
هم‌چو پروانه ز دور آن نار را نور دید و بست آن سو بار را
چون بیامد سوخت پرش را گریخت باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت
بار دیگر بر گمان طمع سود خویش زد بر آتش آن شمع زود
بار دیگر سوخت هم واپس بجست باز کردش حرص دل ناسی و مست
آن زمان کز سوختن وا می‌جهد هم‌چو هندو شمع را ده می‌دهد
که ای رخت تابان چون ماه شب‌فروز وی به صحبت کاذب و مغرورسوز
باز از یادش رود توبه و انین کاوهن الرحمن کید الکاذبین