صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بی‌زجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند

مقنعه و حله‌ی عروسان نکو کنگ امرد را بپوشانید او
شمع را هنگام خلوت زود کشت ماند هندو با چنان کنگ درشت
هندوک فریاد می‌کرد و فغان از برون نشنید کس از دف‌زنان
ضرب دف و کف و نعره‌ی مرد و زن کرد پنهان نعره‌ی آن نعره‌زن
تا به روز آن هندوک را می‌فشارد چون بود در پیش سگ انبان آرد
زود آوردند طاس و بوغ زفت رسم دامادان فرج حمام رفت
رفت در حمام او رنجور جان کون دریده هم‌چو دلق تونیان
آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس
مادرش آنجا نشسته پاسبان که نباید کو کند روز امتحان
ساعتی در وی نظر کرد از عناد آنگهان با هر دو دستش ده بداد
گفت کس را خود مبادا اتصال با چو تو ناخوش عروس بدفعال
روز رویت روی خاتونان تر کیر زشتت شب بتر از کیر خر
هم‌چنان جمله نعیم این جهان بس خوشست از دور پیش از امتحان
می‌نماید در نظر از دور آب چون روی نزدیک باشد آن سراب
گنده پیرست او و از بس چاپلوس خویش را جلوه کند چون نو عروس
هین مشو مغرور آن گلگونه‌اش نوش نیش‌آلوده‌ی او را مچش
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج تا نیفتی چون فرج در صد حرج
آشکارا دانه پنهان دام او خوش نماید ز اولت انعام او