چون سر و ماهیت جان مخبرست
|
|
هر که او آگاهتر با جانترست
|
روح را تاثیر آگاهی بود
|
|
هر که را این بیش اللهی بود
|
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
|
|
باشد این جانها در آن میدان جماد
|
جان اول مظهر درگاه شد
|
|
جان جان خود مظهر الله شد
|
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
|
|
جان نو آمد که جسم آن بدند
|
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
|
|
همچو تن آن روح را خادم شدند
|
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
|
|
یک نشد با جان که عضو مرده بود
|
چون نبودش آن فدای آن نشد
|
|
دست بشکسته مطیع جان نشد
|
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
|
|
کان بدست اوست تواند کرد هست
|
سر دیگر هست کو گوش دگر
|
|
طوطیی کو مستعد آن شکر
|
طوطیان خاص را قندیست ژرف
|
|
طوطیان عام از آن خور بسته طرف
|
کی چشد درویش صورت زان زکات
|
|
معنیست آن نه فعولن فاعلات
|
از خر عیسی دریغش نیست قند
|
|
لیک خر آمد به خلقت که پسند
|
قند خر را گر طرب انگیختی
|
|
پیش خر قنطار شکر ریختی
|
معنی نختم علی افواههم
|
|
این شناس اینست رهرو را مهم
|
تا ز راه خاتم پیغامبران
|
|
بوک بر خیزد ز لب ختم گران
|
ختمهایی که انبیا بگذاشتند
|
|
آن بدین احمدی برداشتند
|
قفلهای ناگشاده مانده بود
|
|
از کف انا فتحنا برگشود
|
او شفیع است این جهان و آن جهان
|
|
این جهان زی دین و آنجا زی جنان
|
این جهان گوید که تو رهشان نما
|
|
وآن جهان گوید که تو مهشان نما
|