تا قیامت میخورد او پیش غار
|
|
آب رحمت عارفانه بی تغار
|
ای بسا سگپوست کو را نام نیست
|
|
لیک اندر پرده بی آن جام نیست
|
جان بده از بهر این جام ای پسر
|
|
بی جهاد و صبر کی باشد ظفر
|
صبر کردن بهر این نبود حرج
|
|
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
|
زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست
|
|
حزم را خود صبر آمد پا و دست
|
حزم کن از خورد کین زهرین گیاست
|
|
حزم کردن زور و نور انبیاست
|
کاه باشد کو به هر بادی جهد
|
|
کوه کی مر باد را وزنی نهد
|
هر طرف غولی همیخواند ترا
|
|
کای برادر راه خواهی هین بیا
|
ره نمایم همرهت باشم رفیق
|
|
من قلاووزم درین راه دقیق
|
نه قلاوزست و نه ره داند او
|
|
یوسفا کم رو سوی آن گرگخو
|
حزم این باشد که نفریبد ترا
|
|
چرب و نوش و دامهای این سرا
|
که نه چربش دارد و نه نوش او
|
|
سحر خواند میدمد در گوش او
|
که بیا مهمان ما ای روشنی
|
|
خانه آن تست و تو آن منی
|
حزم آن باشد که گویی تخمهام
|
|
یا سقیمم خستهی این دخمهام
|
یا سرم دردست درد سر ببر
|
|
یا مرا خواندست آن خالو پسر
|
زانک یک نوشت دهد با نیشها
|
|
که بکارد در تو نوشش ریشها
|
زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
|
|
ماهیا او گوشت در شستت دهد
|
گر دهد خود کی دهد آن پر حیل
|
|
جوز پوسیدست گفتار دغل
|
ژغژغ آن عقل و مغزت را برد
|
|
صد هزاران عقل را یک نشمرد
|
یار تو خرجین تست و کیسهات
|
|
گر تو رامینی مجو جز ویسهات
|