قصه‌ی خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح

سوی شامست این نشان و این خبر در ره قدسش ببینی در گذر
صد هزاران ز انبیای حق‌پرست خود بهر قرنی سیاستها بدست
گر بگویم وین بیان افزون شود خود جگر چه بود که کهها خون شود
خون شود کهها و باز آن بفسرد تو نبینی خون شدن کوری و رد
طرفه کوری دوربین تیزچشم لیک از اشتر نبیند غیر پشم
مو بمو بیند ز صرفه حرص انس رقص بی مقصود دارد همچو خرس
رقص آنجا کن که خود را بشکنی پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف می‌زنند بحرها در شورشان کف می‌زنند
تو نبینی لیک بهر گوششان برگها بر شاخها هم کف‌زنان
تو نبینی برگها را کف زدن گوش دل باید نه این گوش بدن
گوش سر بر بند از هزل و دروغ تا ببینی شهر جان با فروغ
سر کشد گوش محمد در سخن کش بگوید در نبی حق هو اذن
سر به سر گوشست و چشم است این نبی تازه زو ما مرضعست او ما صبی
این سخن پایان ندارد باز ران سوی اهل پیل و بر آغاز ران