بر سر خاک از فلک تیز گشت
|
|
واقعه تیز بخواهد گذشت
|
تعبیهای را که درو کارهاست
|
|
جنبش افلاک نمودارهاست
|
سر بجهد چونکه بخواهد شکست
|
|
وینجهش امروز درینخاک هست
|
دشمن تست این صدف مشک رنگ
|
|
دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ
|
این نه صدف گوهر دریائیست
|
|
وین نه گهر معدن بینائیست
|
هر که در او دید دماغش فسرد
|
|
دیده چو افعی به زمرد سپرد
|
لاجرمش نور نظر هیچ نیست
|
|
دیده هزارست و بصر هیچ نیست
|
راه عدم را نپسندیدهای
|
|
زانکه به چشم دگران دیدهای
|
پایت را درد سری میرسان
|
|
ره نتوان رفت به پای کسان
|
گر به فلک برشود از زر و زور
|
|
گور بود بهره بهرام گور
|
در نتوان بستن ازین کوی در
|
|
بر نتوان کردن ازین بام سر
|
باش درین خانه زندانیان
|
|
روزن و دربسته چو بحرانیان
|
چند حدیث فلک و یاد او
|
|
خاک تهی بر سر پر باد او
|
از فلک و راه مجرهاش مرنج
|
|
کاهکشی را به یکی جومسنج
|
بر پر از این گنبد دولاب رنگ
|
|
تا رهی از گردش پرگار تنگ
|
وهم که باریکترین رشتهایست
|
|
زین ره باریک خجل گشتهایست
|
عاجزی و هم خجل روی بین
|
|
موی به موی این ره چون موی بین
|
بر سر موئی سر موئی مگیر
|
|
ورنه برون آی چو موی از خمیر
|
چون به ازین مایه به دست آوری
|
|
بد بود اینجا که نشست آوری
|
پشته این گل چو وفادار نیست
|
|
روی بدو مصلحت کار نیست
|