مقالت دهم در نمودار آخرالزمان

بر سر خاک از فلک تیز گشت واقعه تیز بخواهد گذشت
تعبیه‌ای را که درو کارهاست جنبش افلاک نمودارهاست
سر بجهد چونکه بخواهد شکست وینجهش امروز درینخاک هست
دشمن تست این صدف مشک رنگ دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ
این نه صدف گوهر دریائیست وین نه گهر معدن بینائیست
هر که در او دید دماغش فسرد دیده چو افعی به زمرد سپرد
لاجرمش نور نظر هیچ نیست دیده هزارست و بصر هیچ نیست
راه عدم را نپسندیده‌ای زانکه به چشم دگران دیده‌ای
پایت را درد سری میرسان ره نتوان رفت به پای کسان
گر به فلک برشود از زر و زور گور بود بهره بهرام گور
در نتوان بستن ازین کوی در بر نتوان کردن ازین بام سر
باش درین خانه زندانیان روزن و دربسته چو بحرانیان
چند حدیث فلک و یاد او خاک تهی بر سر پر باد او
از فلک و راه مجره‌اش مرنج کاهکشی را به یکی جومسنج
بر پر از این گنبد دولاب رنگ تا رهی از گردش پرگار تنگ
وهم که باریکترین رشته‌ایست زین ره باریک خجل گشته‌ایست
عاجزی و هم خجل روی بین موی به موی این ره چون موی بین
بر سر موئی سر موئی مگیر ورنه برون آی چو موی از خمیر
چون به ازین مایه به دست آوری بد بود اینجا که نشست آوری
پشته این گل چو وفادار نیست روی بدو مصلحت کار نیست